زمان جاری : پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 - 2:01 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 8
نویسنده پیام
mteymoori210 آفلاین


ارسال‌ها : 23
عضویت: 21 /12 /1392
محل زندگی: ارومیه


ویژگی های بیان معارف در قرآن
[tr][td] [/td][/tr][tr][td]برای فهم محتوای هر كتابی نخست لازم است خصوصیّات زبانی و بیانی آن را بشناسیم و بر همین اساس، در استفاده از معارف قرآن كریم ضروری است كه با ویژگیهای قرآن در بیان معارف خود، آشنا باشیم تا اوّلاً بتوانیم آن معارف بلند را به خوبی و در سطحی والا دریابیم، و ثانیاً به ابهاماتی كه درباره‌ی شیوه‌ی بیان قرآن در برخی اذهان وجود دارد، پاسخ داده شود. در ذیل، چند ویژگی از ویژگیهای تفهیم معارف در قرآن نشان داده می‌شود؛ گرچه به بعضی از آنها در ضمن مباحث گذشته اشاره‌أی شده است.
1ـ بیان ساده و بیان عمیق
انسانها فرهنگی مشترك به نام «فطرت الهی» دارند، لیكن در هوشمندی و استعدادهای فكری و ذهنی یكسان نیستند، بلكه: «النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّه»[1] مردم مانند معادن طلا و نقره هستند.
كتابی كه جهان شمول است باید معارف فطری را با روشهای متفاوت و در سطوح متعدد بیان كند تا هیچ محقّقی به بهانه‌ی سطحی بودن مطلب، خود را از آن بی‌نیاز نپندارد و هیچ ساده اندیشی به بهانه‌ی پیچیدگی و عمیق بودن معارف، خود را از آن محروم نبیند.
از این رو قرآن كریم گذشته از راه حكمت وموعظه و گفتگوی نیكو ره آورد خویش را نشان می‌دهد: « ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[2] می‌كوشد تا از راه «مثال آوردن» بسیاری از معارف بلند را پایین بیاورد تا مردم عادی بتوانند در سایه‌ی چنگ زدن به «مَثَل» بالا روند و از «موعظه» بهره‌مند گردند و از «گفتگوی نیكو» طرفی بندند و از «حكمت» سرشار شوند و از معقول به مشهود و از حصول به حضور و از غیب به شهود و از علم به عین و از منزل اطمینان به مقصد ملاقات خدای سبحان رسند و از آنجا سیر بی كران «من اللهِ الی اللهِ فی اللهِ» را با نوای «آه من قلّه‌ی الزّاد و بُعد السفر و طول الطریق»[3] و با مشاهده‌ی مقصود و حیرت ممدوح «ربّ زدْنی فیك تحیّراً» ادامه دهد و با درخواست امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ هماهنگ شوند كه فرمودند: «إلهی هبْ لی كمال الانقطاع إلیك و أنِر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیك حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمه و تصیر أرواحنا معلّقهً بعزّ قُدسك».[4]
قرآن كریم برای متوسّطین مردم از برهان و حكمت استفاده می‌كند و از این طریق معارف را بدانها می‌رساند ولی برای انسانهای ساده اندیشی كه برهان و استدلال برایشان قابل هضم نیست، از مثال آوردن برای رقیق و ساده شدن معارف سنگینْ استفاده می‌كند؛ این خصوصیّت غالباً در كتابهای عقلی و استدلالی وجود ندارد. راه « مثال آوردن» همانطور كه درمنطق آمده، غیر از راه «حدّ» و «رسم» است؛ زیرا نه ذاتیات شیء مورد تعریف در آن می‌آید و نه عوارض ذاتی آن، بلكه برخی از نمونه‌های مشابه یاد می‌شود مثل اینكه در تعریف نفس آدمی می‌گویند: نفس در بدن همانند ناخدا در كشتی است. تا این مثال زمینه‌أی برای بازشناسی نفس باشد.
خدای سبحان در قرآن كریم می‌فرماید: « وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ»[5] یعنی ما در این قرآن برای مردم از هر گونه مَثَل می‌آوریم تا آنان متذكّر شوند. در استفاده‌ی از مَثَل این نكته را باید در نظر داشت كه نباید در محدوده‌ی مَثَل توقف كرد بلكه باید آن را روزنه‌أی به جهان وسیع «مورد مثال» دانست و از این مسیر گذشت و از مرحله‌ی علم، به قلّه‌ی عقل سفر كرد و سپس از آن سكّوی رفیع و بلند، به كنگره‌ی مشاهده كردن پرواز نمود و فقط به مقام مقدّس خداوندی تعلّق یافت و دیگر هیچ:
غلام همّت آنم كه زیر چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق «تعیّن» پذیرد آزاد است
در قرآن كریم آیاتی وجود دارد كه غیر از افراد مخصوص كسی آنها را نمی‌فهمد، ولی هیچ مطلبی در قرآن نیست جز اینكه برای همگان قابل فهم است؛ زیرا محتوای همان آیات بلند را خدای سبحان در آیات دیگری ترقیق فرموده و به طور ساده، به صورت مَثَل، یا داستان و یا با بیان ساده‌ی همه كس فهم، بیان كرده است. به عنوان نمونه درباره‌ی علم غیب خود می‌فرماید « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»[6] یعنی كلیدهای غیب نزد ذات مقدّس خدا است و هیچ كس جز او، علم بدانها ندارد، این آیه را توده‌ی مردم نمی‌فهمند كه «مفاتح غیب» یعنی چه. ولی خدای سبحان پس از این فراز از آیه، مسئله را به صورتی بیان می‌كند كه همگان می‌توانند بفهمند: « وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُها»[7] یعنی خداوند به آنچه كه در خشكی و دریاست آگاه است و هیچ برگی از درختی نمی‌افتد جز اینكه او خبر دارد. اگر چه عموم مردم آن فراز بلند آیه را نمی‌فهمند ولی همان محتوا را در سطحی نازلتر و رقیقتر در جملات بعدی درك می‌كنند، البته باید اعتراف كرد كه قدرت مَثَل همانند قدرت حدّ یا رسم نیست تا به خوبی مُعرَّف را بشناساند، لیكن سهم زیاد آن در تفهیم مورد مثل قابل انكار نیست.
2ـ ظِرافت و تنوع در بیان مَثَلها
انسان هرچه ساده اندیش تر باشد، احتیاجش به مَثَل بیشتر است و به همین دلیل اگر مثلاً استاد ریاضی بخواهد مسائل هندسی را برای نوآموزی مطرح كند، حتماً باید از مَثَل كمك بگیرد؛ قرآن كریم نیز در نشان دادن معارف گوناگون خود، از مَثَلهای متعدّد استفاده كرده و در عرضه‌ی مثلهای ظریف خود، تنوع را اعمال نموده است. خدای سبحان درباره‌ی ظرافت مَثَلهای قرآن می‌فرماید: « تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»[8] یعنی این مثلها با آنكه بسیار ساده‌اند، ولی فهم آنها نیاز به علم دارد تا وسیله‌أی برای رسیدن به عقل باشد.
در استفاده‌ی از مثَل بین متفكّران دو نظر وجود دارد: برخی می‌گویند این مثل‌ها در حدّ تشبیه عرفی است و تنها برای نزدیك مطلب به ذهن آوده شده است، و گروهی دیگر می‌گویند این مَثَل‌ها برای وصف و بیان وجود مثالی مطلب آمده و حقیقت مورد مثال را بیان می‌كند. مثلاً در آنجا كه قرآن كریم می‌فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»[9] برخی می‌گویند: در این آیه‌ی كریمه، كسانی كه از كتب الهی چیزی نمی‌فهمند، به الاغ تشبیه شده‌اند؛ زیرا الاغ چیزی نمی‌فهمد و از محتوای كتاب‌هایی كه بر پشت او گذاشته‌اند بی‌خبر است. ولی برخی دیگر معتقدند كه این مَثَل بیان كننده‌ی واقعیّت درونی كسانی است كه عمداً مجاری ادراك و تعقل معارف الهی را بسته‌اند؛ در هر موطنی هم كه حقیقت ظهور كند، واقعیّت مَثَلها نیز ظهور می‌كند و به همین دلیل خدای سبحان منكران قرآن را كور معرّفی می‌كند: « صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[10]مقصود خدای سبحان این است كه كافران ومنافقان اگر چه از نظر حواس ظاهری بینا و شنوا و گویا هستند ولی واقعیّت درونی آنها كر و گنگ و كور است و برای اثبات این نظر هم به آیاتی از قرآن استدلال می‌كنند، مانند آیه‌ی « لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»[11] یعنی، دیده‌های قلب‌های اینها واقعاً كور است و لذا همین افراد در قیامت كور محشور شده می‌گویند: « رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ كُنْتُ بَصِیراً»[12]پروردگارا چرا من را كور محشور كرده‌أی و حال آنكه در دنیا بصیر و بینا بودم؟
از روایاتی كه مؤید این معناست، سخن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ درباره‌ی مردی است كه دو همسر دارد و بین آنها عدالت را مراعات نمی‌كند. حضرت در وصف او فرمود: «جاء یوم القیامه مغلولاً مائلاً شقه حتی یدخل النار»[13] در روز قیامت در حالی پا به عرصه‌ی محشر می‌گذارد كه بدن او به دو نیمه تقسیم شده و نیمی از آن مایل است! این حقیقت عمل انسان بی‌عدالت است كه به این صورت ظهور می‌كند، محكمه‌ی قیامت نظیر محكمه‌ی دنیا نیست كه جزایش اعتباری باشد، بلكه آنچه انسان در دنیا انجام داده، در قیامت ظهور می‌كند و باطن متن عمل مشاهده می‌شود.
خدای سبحان می‌فرماید: «لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ»[14] و نیز فرمود « وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ»[15] یعنی برای بیان معارف و حقایقْ از هر گونه مثلی در قرآن آورده‌ایم. دقّت در مثلهای قرآن نشان می‌دهد كه چه در محتوای مَثَل و چه در قالب آن، تنوّع و تفنّن رعایت شده است. از نظر قالب مثال زدن؛ گاهی تشبیه مفرد به مفرد است، گاهی تشبیه جمع به مفرد، گاهی نیز تشبیه جمع به جمع است. از نظر محتوا نیز خداوند گاهی به نور و زیت و مشكات، و گاهی به گمشدگان بیابان در شب و جویندگان سراب در روز، و گاهی به الاغ و عنكبوت و مگس و ... مثال می‌زند و در مثال آوردن تنوّع را رعایت می‌فرماید.
مخالفین قرآن می‌گفتند شأن خداوند به گونه‌أی است كه نباید به مگس و عنكبوت و مانند آن مَثل بزند؛ زیرا اینها موجودات پستی هستند و تناسبی با بزرگی خداوند ندارند.خدای سبحان در پاسخ به این اشكال ظاهر بینانه می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها»[16]اینجا جای حیا نیست و برای بیان حقایق و معارف در سطح فهم مردم باید به موجودات گوناگون مثل زد و این هیچ سستی ندارد.[1] ـ بحار، ج 58، ص 65 و 106.
[2] ـ سوره نحل، آیه 125؛ باحكمت و اندرز، به راه پروردگارت دعوت نما؛ و با آنها به روشی كه نیكوتر است، استدلال و مناظره كن.
[3] ـ نهج البلاغه، حكمت 77؛ آه! از كمی خرجی و دوری سفر و طولانی بودن راه.
[4] ـ مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه؛ ای خدا مرا از ؟؟؟ كامل به سوی خود عطا فرما و دیده‌های دل ما را به نوری كه به آن نور تو را مشاهده كنم روشن ساز، تا آن كه دیده بصیرت ما حجاب‌های نور را بردارد و به نور عظمت واصل گردد و جان‌های ما به مقام قدس عزّتت به پیوندد.
[5] ـ سوره زمر، آیه 27.
[6] ـ سوره انعام، آیه 59.
[7] ـ سوره انعام، آیه 59
[8] ـ سوره عنكبوت، آیه 43.
[9] ـ سوره جمعه، آیه 5؛ كسانی كه مكلف به تورات شدند ولی حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشی هستند كه كتاب‌هایی حمل می‌كند (آن را بردوش می‌كشد امّا چیزی از آن نمی‌فهمد).
[10] ـ سوره بقره، آیه 171.
[11] ـ سوره حج، آیه 46.
[12] ـ سوره طه، آیه 125.
[13] ـ وسائل، ج 21، ص 342.
[14] ـ سوره روم، آیه 58.
[15] ـ سوره كهف، آیه 54.
[16] ـ سوره بقره، آیه 26؛ خداوند از این كه به (موجودات ظاهراً كوچكی مانند) پشه و حتی كمتر از آن، مثال بزند شرم نمی‌كند.
ادامه[tr][td]ویژگی های بیان معارف در قرآن[/td][/tr][tr][td]
خداي سبحان در ترسيم ضعف بتهاي مشركين مي‌فرمايد « يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»[1] اين بتهاي چوبي و سنگي و انسي وجنّي و آسماني و زميني كه مي‌پرستيد، توان آن را ندارند كه مگسي را خلق كنند و اگر مگس، چيزي را از اين معبودهاي دروغين شما بربايد، توان استرداد آن را نيز ندارند. منشأ ضعف طلب‌كننده يا عدم علم و آگاهي او است و يا عدم قدرت و توان حركت او، به هر تقدير، بتها براي حفظ خود ضعيفند، و از طرف ديگر تاكنون بشر نتوانسته در قبال حشرات ديدني و ناديدني از خود دفاع كند و هرگز با پيشرفت علم و تكنولوژي نيز چنين تواني را ندارد؛ زيرا هر كدام از صنايع پيشرفته ممكن است با آفرينش ذرّات ناديدني ديگر همراه گردد كه توان انسان را بگيرد همان گونه كه مگس ضعيف است معبودهاي منكران نيز ضعيفند.
بنابراين، اعتراض كافران به نحوه‌ي مثال آوردن قرآن درست نيست چون اقتضاي تعدّد و تنوّع معارف، تعدّد و تنوّع مثال است، علاوه بر اينكه حقير بودن چيزي، به ظاهر و كوچكي جثّه و اندام آن نيست؛ به تعبير حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ «مگس» تمام مزاياي فيل را دارد به اضافه‌ي دو شاخك كه فيل ندارد.[2] پس نمي‌توان كوچكي جثّه و اندام را، معيار و ميزان حقارت و پستي قرار داد، چه اينكه بزرگي جثّه و كلاني اندام، معيار عظمت آفرينش آن نيست، عمده در تشخيص معيار، همانا دستگاه دقيق و اعجاب آور خلقت منظّم و هماهنگ علمي و عملي موجود زنده است.
3ـ بيان قصص و شيوه‌ي آن
قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ ملّت‌هاي گذشته را نقل كرده ليكن نه چون تاريخ نويسان و قصّه پردازان، بلكه قسمت‌هايي از تاريخ آن بزرگان و امّتهاي آنان را كه با هدف هدايتگري خود هماهنگ است بيان فرموده است، قصّه نويسان در نوشتن يا نقل قصّه‌هاي خود وارد جزئيات قضايا مي‌شوند و مخاطب خود را سرگرم مي‌كنند ولي قرآن چنين روشي ندارد.
به عنوان مثال، در ماجراي فرزندان آدم مي‌فرمايد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ* لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ»[3] يعني أي پيامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت كن؛ آن زمان كه هر دو نفرشان، قرباني دادند ولي از يكي از آنها پذيرفته شد و آن ديگري كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت حتماً تو را مي‌كشم برادر تهديد شده به او گفت خدا تنها از پرهيزكاران مي‌پذيرد. اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من هرگز به قتل تو دست نمي‌گشايم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانيان مي‌ترسم. من مي‌خواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاي گيري و از اصحاب آتش بشوي. نفس نيرنگ باز، كم‌كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيانكاران شد. سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين كندوكاو مي‌كرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند او گفت: واي برمن! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد.
همه‌ي ماجراي هابيل و قابيل در قرآن، همين آيات فوق است كه درسهاي فراواني را به همراه خود دارد: اينكه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مي‌پذيرد، اينكه بي‌تقوايي انسان را به حسادت مي‌كشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مي‌كند، اينكه متّقين از كرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستي مانند قتل برادر نمي‌زنند و قصاص قبل از جنايت نمي‌كنند، اين كه نفس انسان اول «نيرنگ‌باز» است سپس «امركننده به بدي» مي‌شود و آهسته آهسته انسان را به بديها مي‌كشاند، اينكه انسان موجود ضعيفي است و بسياري از چيزها را حتّي به اندازه‌ي زاغي نمي‌داند، اينكه عاقبت تبه‌كاري و پستي ندامت و پشيماني است، اينها و برخي نكات ديگر براي انسان درس آموز است و قرآن كريم در اين قصّه آنها را آورده است.
امّا اين نكته كه چرا قرباني كردند؟ منشأ قرباني، ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زماني بود؟ اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتي هم دراين زمينه باشد، مرسل است و چندان قابل اعتماد نيست و بايد دقّت كرد كه خرافات و اسرائيليات در توضيح و تشريح قصّه‌هاي قرآني وارد نشود.
قرآن كريم در قصّه‌هاي خود هرگاه سخني را از كسي نقل كند، اگر باطل باشد، به نحوي بطلان آن را اعلام مي‌كند، و در صورتي كه حق باشد با بيان جمله‌أي تصديق آميز يا با تثبيت همان مطلب آن را تأييد مي‌كند. عبرت آموزي و بيان سنّت‌هاي الهي از ديگر ويژگيهاي قصّه‌هاي قرآني است كه در گذشته به آن اشاره شد و ضرورتي در تكرار نيست.
4ـ فرق بيان تمثيلي از بيان حقيقي
قرآن كريم قصّه‌هاي فراواني را از انبياي الهي و سرگذشت اقوام و افراد آورده است كه همگي بيان كننده‌ي وقايع و حقايقي است كه در گذشته رخ داده است و قرآن آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده. چنانكه درباره‌ي هابيل و قابيل مي‌فرمايد: « وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ»[4]: ماجراي فرزندان آدم را به «حق» براي اينان تلاوت كن. اين تعبير نشان مي‌دهد كه هم اصل ماجرا واقع شده و امر حقيقي است نه تخيّلي، و هم نقلِ آن آميخته به تخيّل نيست؛ پس نقل و منقول هر دو حق‌اند. بنابراين، ويژگي قصّه‌هاي قرآن، حقيقي بودن آنهاست. قرآن اسطوره و افسانه نيست و نظير كتاب كليله و دمنه و مانند آن نيست كه در آنها افسانه‌هايي براي اهدافي ساخته شوند و حقيقي نباشند، البتّه ممكن است كه اهداف هم صحيح باشد و آن قصّه‌هاي تخيّلي و ساخته شده، پندآموز باشند ولي قرآن كريم چنين كاري را نكرده، بلكه هر داستاني كه نقل مي‌كند، هم حقيقي است و هم نتايج حقّي را به همراه دارد.
قصّه‌هاي قرآن غير از مثال آوردن است، مثال آوردن عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيله‌ي مَثَل آوردن است ولي قصّه‌هاي قرآني، بازگو كردن متن ماجراي واقعي گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب جدا كرده و هرگز اجازه نمي‌دهند كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند.
هرجا قرآن بيان تمثيلي دارد براي آن قرينه‌أي مي‌آورد تا از اشتباه جلوگيري كند مثلاً در سوره‌ي مباركه‌ي «حشر» براي عظمت قرآن، مثالي مي‌آورد و در پايان آن مي‌فرمايد « تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[5] اگر در بيان مطلبي پيش از آن يا پس از آن قرينه‌أي بر تمثيلي بودن وجودداشت به طوري كه همراه با شاهد باشد، معلوم مي‌شود مثال است وگرنه آن مطلب ماجرايي حقيقي است كه رخ داده يا واقع مي‌شود يعني تمام آنچه گفته شد يا بازگو مي‌شود، حقيقتي است كه اتفّاق افتاده يا رخ مي‌دهد، واگر در مواردي، در كنار بيان حقيقي، عبارت « وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً»[6] يا مانند آن آمده باشد براي نفي خصوصيت فرد واقع شده مي‌باشد ونشان مي‌دهد كه آن مورد، نمونه و مثالي براي جامع و كلي است. دراين گونه از موارد، تمثيل به معناي بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردي كه چيزي واقع نشده است، تمثيل به معناي تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه.
بنابراين، چون قرآن حق محض است، همان طور كه در محتوا حق است، در نحوه‌ي بيان نيز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمي‌كشاند. و هرگز مورد خيال را به جاي واقع بازگو نمي‌كند و مطلب تخيّلي را تحقّقي نمي‌داند.
5ـ كنايه گويي و رعايت ادب
از ويژگيهاي بياني قرآن، كنايه‌گويي و ادب آموزي آن است، در روايات شريفه آمده است كه خداي سبحانْ با حيا سخن مي‌گويد «إن الله تعالي حيي»[7] قرآن كريم از الفاظ قبيح و مستهجن استفاده نمي‌كند، بلكه براي بيان معاني قبيح الفاظ كنايي را به كار مي‌برد تا رعايت ادب شده باشد و از اين رهگذر، مخاطبان خود را به ادب هر چه بيشتر و حياي بجا، دعوت كند. مثلاً براي مقاربت و روابط زناشويي از كلمات كنايي مانند «مسّ» يا «رفث» استفاده مي‌كند. «مسّ» به معناي تماس و ارتباطي است كه در لمس كردن چيزي ايجاد مي‌شود و «رفث» به معناي تمايل عملي به زنان است. درباره‌ي تيمّم بدل از غسل نيز مي‌فرمايد: « أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً»[8] اگر زنان خود را لمس كرديد و آبي براي غسل نيافتيد پس بدل از آن، با صعيد پاك تيمم كنيد. لمس در اين آيه تعبير كنايي از ارتباط زناشويي است وگرنه لمس كردن زنان غسلي ندارد. در احكام روزه نيز فرمود « أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ»[9] يعني تمايل همگي شما به زنانتان و ارتباط با آنها در شب روزه براي شما حلال است. در اينجا نيز مقصود عمل زناشويي است. قرآن كريم در مورد قضاي حاجت و تخليه‌ي زوايد نيز تعبير كنايي «غائط» را به كار برده در حالي كه اين كلمه به معناي مكان پست است ولي چون در گذشته براي قضاي حاجت به جاي پايين و پستي مي‌رفتند كه از ترشح نجاست و ديد بينندگان محفوظ باشند، اين كلمه كنايه‌أي براي آن آورده شد: « أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ»[10].[1] ـ سورة حج، آية 73.
[2] ـ معراج السعادة، ص 145.
[3] ـ سورة مائده، آيات 27 ـ 31.
[4] ـ سورة مائده، آية 27.
[5] ـ سورة حشر، آية 21؛ اينها مثالهايي است كه براي مردم مي‌زنيم، شايد در آن بينديشند.
[6] ـ سورة يس، آية 13؛ و براي آنها مثال بزن.
[7] ـ بحار، ج 47، ص 200 و جلد 77، ص 221.
[8] ـ سورة نساء، آية 43.
[9] ـ سورة بقره، آية 187.
[10] ـ سورة نساء، آية 43؛ و يا «قضاي حاجت» كرده‌ايد.

ادامه قسمت 3[tr][td]ویژگی های بیان معارف در قرآن[/td][/tr][tr][td]
قرآن كريم در چنين مواردي درس حيا مي‌دهد و از كلمات كنايي استفاده مي‌كند و اگر فرضاً كلمه‌أي در قرآن يافت شود كه حيثيّت كنايي آن قوي نباشد به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است، در آن زمان كه قرآن استعمال كرده، تعبيري كنايي بوده است و يكي از علّتهاي اينكه معاني مستهجن، اسمهاي فراواني دارند همين است كه استعمال الفاظ كنايي و تكرار آنها پس از مدّتي سبب مي‌شود كه آن كلمه حالت كنايي خود را از دست بدهد و لذا به فكر استفاده از كنايه‌أي ديگر مي‌افتند كه آن هم پس از مدّتي ممكن است مثل لفظ، صريح بشود، و بايد به فكر فراهم نمودن كلمه‌ي كنايي ديگر بود و ....
6ـ خروج از نظم رايج در كتب علمي
قرآن، كتابي علمي نظير فلسفه و فقه و اصول و اخلاق نيست كه هميشه روي نظم و ترتيب سخن بگويد. مثلاً در همه‌ي كتابهاي علم اخلاق كه بزرگان نوشته‌اند، وقتي مي‌خواهند عدالت و تقوا را معنا كنند، خود تقوا و عدالت را تجزيه و تحليل و تعريف مي‌كنند و در هيچ كتابي مرسوم نيست كه وقتي مي‌خواهد عدالت را تعريف كند، عادل را معرّفي كند و اين كار را خارج شدن از بحث مي‌دانند ولي قرآن كريم نه تنها اين كار را روا مي‌داند بلكه يكي از ارزشهاي رايج قرآن در بيان معارف همين گونه سخن گفتن است.
قرآن نمي‌خواهد ادبيات رايج عصر جاهلي يا غير جاهلي را تماماً به رسميّت بشناسد و به همان سبك سخن بگويد و از آن عدول نكند بلكه قصد دارد ادبيات عصر بت پرستي را رنگ الهي دهد و آن را متعالي سازد و لذا در قرآن عدم هماهنگي «مستثني» و «مستثني منه» و مُعرّف» و «تعريف» مكرر ديده مي‌شود مثلاً خداي سبحان در تعريف «بِرّ» (به كسر) به معناي نيكي مي‌فرمايد « لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ اَلْمَغْرِبِ وَ الْمَشْرِقِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و ...»[1] «بِرّ» و نيكي آن نيست كه چهره‌هاي خود را به طرف شرق و غرب برگردانيد وليكن «برّ»، كسي است كه ايمان به خدا آورد و ... . در اين آيه سخن از تعريف «بِرّ» (به كسر) است ولي خداي سبحان با خروج از نظم رايج در تعريفات، «بارّ» يعني كسي كه داراي «بِرّ» است را معرّفي مي‌كند. به دليل اين شيوه‌ي بيان قرآن، گروهي از مفسّران از ظاهر آيه عدول كرده‌اند و برخي گفته‌اند: تلفّظ آيه «لكن البَرّ» (به فتح) است و برخي گفته‌ند: كلمه «ذو» را بايد در تقدير بگيريم «ولكن ذو البّر ...». اينها به دليل آن است كه روش قرآن در بيان معارف شناخته شده نيست.
نمونه ديگر آن است كه فرمود: « يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[2] اقتضاي نظم رايج آن است كه بفرمايد «إلا سلامة القلب» يعني در آن روز مال و فرزند نفعي براي انسان ندارد مگر سلامت قلب ولي «مستثني» را مطابق «مستثني منه» نياورده و از كسي كه داراي قلب سليم است سخن مي‌گويد، نه سلامت دل.
قرآن كريم در شمارش صفت‌ها آنگاه كه به جاي حساس مي‌رسد، از موصوفين سخن مي‌گويد تا بفهماند كه هدف علم بايد به عمل منتهي شود و صفت‌ها بايد به موصوفين برسد و تئوري و علم تنها، كاري را از پيش نمي‌برد بلكه بايد در كنار اخلاق و عمل باشد. اين ويژگي براي آن است كه قرآن كتاب هدايت و اخلاق و نور است نه كتاب علمي و تعليمي محض، و از طرف ديگر، وصف در تحقق عيني خود به مبدأ قريب كه همان موصوف باشد متّكي است و بيان موصوف راجع به علّت وجودي آن وصف خواهد بود كه ذكر علّت وجودْ همانند ذكر علّتِ قوام در تحليل عميق تعريف چيزي مؤثر است.
7ـ جلب توجّه و ايجاد سؤال
يكي از ظرافت‌كاري‌هاي ادبي و هنري قرآن كريم همين است كه نظم را عمداً به هم مي‌زند تا توجّه مخاطب را جلب و اين سؤال را در ذهن او ايجاد كند كه چرا كتابي كه سراسر فصيح و بليغ است. نظم كلام را بر هم زده و از اين طريق به جستجوي علّت بپردازد و از معارف نهفته‌أي بهره‌مند شود. مثلاً خداي سبحان درباره‌ي شكر نعمت و كفران آن مي‌فرمايد: « لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ»[3] نظم ظاهري اقتضا مي‌كرد كه بفرمايد: « لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ لا عَذبنكم» ولي نظم ظاهري را رعايت نمي‌كند تا پس از جلب توجّه و ايجاد سؤال اين نكته را به مخاطب بفهماند كه زيادي نعمت براي شكرگذاران وعده‌ي سريح قطعي است امّا عذاب پس از ناسپاسي، ممكن است در سايه‌ي رحمت الهي عفو شود گذشته از آنكه خلاف «وعده» از خداوند قبيح است، ولي خلاف وعده «تهديد» نه؛ و ممكن است به دليل سبقت رحمت الهي بر غضبش واقع شود.
افزون بر اين، در اين نوع از تعبيرهاي كنايي لطايف علمي و ظرافت‌كاري‌هاي تربيتي نيز وجود دارد، پس گذشته از ظرافت‌كاري‌هاي پوشيده سه نكته‌ي محوري بايد مورد نظر باشد: اول اينكه وعده‌ي خدا تصريحي است و تهديد آن با اشاره. دوّم آنكه تهديد الهي بر فرض تصريحي باشد قابل تخلّف است چون خلاف وعده مخالف حكمت است نه خلاف وعيد بلكه خلاف تهديد مطابق با وسعت رحمت خداست. سوّم آنكه چون تهديد، انشاء است نه اِخبار، لذا تخلّف آن مستلزم كذب نخواهد بود.
در تبليغات امروزي همين روش بزرگ نمايي با ايجاد سؤال كه قرآن كريم در چهارده قرن پيش با ادبيات ويژه‌ي خود آن را اختراع نموده، رايج است مثلاً در پلاكاردها، همه‌ي جملات را با يك رنگ مي‌نويسند، ولي كلمه‌ي شهيد را با رنگ سرخ يا با خط درشت مي‌نويسند. در سخنرانيها سخنرانان گاهي به بعضي از كلمات كه مي‌رسند آن را با صداي بلندتر و شدّت بيشتري ادا مي‌كنند تا اهميّت آن را به مخاطبين گوشزد كنند.
قرآن كريم گاهي در ميان جمله‌أي كه همه‌ي كلماتش را مرفوع آورده است، يكباره نظم را بر هم مي‌زند و كلمه‌أي را منصوب مي‌آورد تا انسان توقّف كند و به نكته‌ي لطيف و ظريف آن آيه پي برد. همگي اينها از اعجاز قرآن سرچشمه مي‌گيرد كه در هزار و چهارصد سال پيش مردي امّي و درس نخوانده كتابي جاودانه را به ارمغان بياورد كه مملوّ از ابتكارات و دقايق علمي و هنري باشد، مانند آيه‌ي، «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْ‏آخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً»[4] در اين آيه‌ي كريمه همه‌ي عنوان‌هاي وصفي، به صورت رفع، ذكر شده و فقط وصف «مقيمين» به صورت نصب آمده است تا اهميّت برپايي نماز، كه ستون دين است روشن شود.
8ـ كامل پروري در بيان معارف
يكي ديگر از ويژگيهاي قرآن كريم آن است كه خداي سبحان معارف اعتقادي، اخلاقي، فقهي و سياسي را به طور مجزّا در قرآن ذكر فرموده و بسيار ديده مي‌شود كه آنها را در كنار يكديگر مي‌آورد تا هدايتي همه جانبه نسبت به آنها داشته باشد و جامعه‌ي انساني را از يكسونگري در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بُعدي بودن و عمل نمودن به همه‌ي معارف ديني را به امّت اسلامي بياموزد، تا جامعه‌أي جامع و كامل بپروراند.
قرآن مانند كتاب‌هاي تخصّصي فلسفه و اخلاق و فقه و سياست نيست كه فقط در يك زمينه سخن بگويد و بس. قرآن به دليل آنكه نور است و براي هدايت جامعه با همه‌ي ابعادش مايه‌ي سعادتْ شده، همراه تعليم مطلبي فقهي نكته‌هاي اخلاقي و معارف ديگر را كه ضامن اجراي حكم فقهي است بيان مي‌كند. اگر مطيع بودن را نشان مي‌دهد، تعقل و تحليل را كنارش مي‌آموزد. سراسر قرآن مملوّ از اين ويژگي قرآني است.
براي نمونه مي‌توان به سوره‌ي مباركه‌ي «نساء» اشاره كرد؛ آنجا كه قانون ارث را به عنوان حكمي فقهي بيان فرموده، مسائل عاطفي و اخلاقي را براي پشتوانه‌ي اجرايي احكام و قوانين آن بيان مي‌فرمايد: «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً * وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً * إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»[5] يعني اگر بستگان نزديك مُتَوفّي و يتيمان و درماندگان در زمان تقسيم ارث حاضر بودند، چيزي از ارث هم به آنها بدهيد و با آنها به گفتار نيكو سخن بگوييد و بايد بترسند كساني كه براي آينده‌ي فرزندانشان بيمناكند (كه اگر به خردسالان افراد فوت كرده بي‌مهري كرده‌اند، يتيمان آنان پس از مرگشان مورد بي‌مهري ديگران قرار مي‌گيرند)، و درباره‌ي يتيمان ديگران سخن درست و حق بگويند و آنان كه اموال يتيمان را به ستم مي‌خورند بي‌شك در شكمهاي خود آتش مي‌خورند و تحقيقاً در آتش سوزان انداخته خواهند شد.
9ـ بيان اجماليِ علوم طبيعي
قرآن كريم گاهي براي تعليم و تزكيه‌ي جان‌ها از مسائل علمي و طبيعي سخن مي‌گويد. درباره‌ي مراحل خلقت انسان از خاك و نطفه و مضغه و علقه تا دميدن روح و جنين مي‌فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»[6] و از آسمان و ستارگانش: « وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ»[7] از زمين و كوههايش: « وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ»[8] از نزول به اندازه‌ي باران: « وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ»[9] از رويش بستانها و درختان خرما و انگور: « فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ»[10] از مايه‌كوبي گياهان توسط باد: « وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ»[11] و بسياري از نكات علمي ديگر سخن گفته است ليكن نه به طور جامع و روشن، بلكه با بيان اجمالي، الهام بخش سالكان و ترغيب كننده‌ي انديشمندان شده تا به تفكّر در پديده‌هاي جهان و آيات الهي بپردازند و راه كشف طبيعت و ابتكار و اختراع را با پاي پُر توان احساس، تجربه و عقل بپيمايند.[1] ـ سورة بقره، آية 177.
[2] ـ سورة شعراء، آيات 88 و 89.
[3] ـ سورة ابراهيم، آية 7؛ اگر شكرگذاري كنيد،‌ (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسي كنيد مجازاتم شديد است.
[4] ـ سورة نساء، آية 162؛ ولي راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مي‌آورند. (همچنين) نمازگذاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز قيامت، ‌بزودي به همة آنان پاداش عظيمي خواهيم داد.
[5] ـ سورة نساء، آيات 8 تا 10.
[6] ـ سورة مؤمنون، آيات 12ـ14؛ و ما انسان را از عصاره‌اي از گل آفريديم، پس او را نطفه‌اي در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم؛ پس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مغضه (چيزي شبيه گوشت جويده شده)، و مضغه را به صورت استخوانهايي درآورديم؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم، پس آن را آفرينش تازه‌اي داديم؛ پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است.
[7] ـ سورة حجر، آية 16؛ ما در آسمان‌ برجهايي قرار داديم؛ و آن را براي بينندگان آراستيم.
[8] ـ سورة حجر، آية 19؛ و زمين را گسترديم؛ و در آن كوه‌هاي ثابتي افكنديم.
[9] ـ سورة مؤمنون، آية 18؛ و از آسمان، آبي به اندازة معين نازل كرديم؛ و آن را در زمين (در جايگاه مخصوص) ساكن نموديم.
[10] ـ سورة مؤمنون، آية 19؛ پس به وسيلة آن باغهايي از درختان نخل و انگور براي شما ايجاد كرديم؛ باغهايي كه در آن ميوه‌هاي بسيار است، و از آن مي‌خوريد.
[11] ـ سورة حجر، آية 22؛ ما بادها را براي بارور ساختن (ابرها و گياهان) فرستاديم.

قسمت آخر[tr][td]ویژگی های بیان معارف در قرآن[/td][/tr][tr][td]
قرآن كريم براي انديشه و كاوشهاي علمي بشر ارزش فراواني قايل است و جامعه‌ي انساني را بدان ترغيب مي‌كند. آن زمان كه برخي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌خواستند تا با اعجاز، كاري كند كه كوههاي مكّه كنار بروند و دشت وسيعي براي كشاورزي در اختيار آنان قرار گيرد، آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ نمي‌پذيرفتند؛ يكي از دلايل اين عدم پذيرش عنايت وحي الهي و دين خدا به ترغيب امت اسلامي به رشد و تكامل عقلي بشر در امور زندگي و طبيعي آنان بوده است.
البتّه در رواياتي نيز كه از امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ رسيده و در كتابهايي مانند «علل الشرايع» نقل شده كه اهل بيت ـ سلام الله عليهم ـ به سؤالاتي درباره‌ي اسرار عالم، پاسخ مي‌دادند امّا كار اصلي قرآن و عترت ـ عليهم السّلام ـ تربيت انسانهاست نه بازگويي مسائل طبيعي و علمي، بلكه در آنها به ذكر ضابطه‌ها و اصول جامع اكتفا مي‌شد و تفصيل و تحليل و استنباط از آنها به عهده‌ي احساس، تجربه و انديشه‌ي بشري واگذار شده كه محصول برهان عقلي مي‌تواند به جاي خود جزء علوم اسلامي قرار گيرد؛ زيرا عقل در مقابل نقل است نه در برابر دين.
10ـ شيوه‌ي قرآن در بيان اسرار
قرآن كريم گاهي معارف بسيار بلندي را در آيات كوتاهي بيان مي‌دارد كه جز افراد كمي از خواص اهل تفسيرْ نمي‌توانند به فهم آن برسند، مانند: « هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْ‏آخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»[1] يا « هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[2] كه محتواي اين آيات چنان سنگين و دقيق است كه اگر انسان بخواهد اين معارف را به عنوان «يكون فيها لابالممازجه»[3] بيان كند، با كمبود الفاظ از يك سو، و قصور مفاهيم از سوي ديگر روبرو مي‌شود.
يكي از روشهاي قرآن كريم آن است كه پس از نشان دادن مطالب قابل گفتن، اشاره‌أي مي‌كند كه مطلب ديگري هم در اينجا هست كه ما نگفتيم. به عنوان مثال درباره‌ي ابراهيم خليل ـ سلام الله عليه ـ كه به او ملكوت آسمانها و زمين نشان داده شد چنين آمده است: « وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[4] يعني ما اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براي اينكه از يقين داران باشد.
بيان عادي مسئله اين بود كه بفرمايد ملكوت را به او نشان داديم تا از يقين‌داران باشد ولي قرآن كريم با آوردن «واو» پيش از « لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» مي‌فهماند كه مقصودها و هدف‌هاي ديگري هم در نشان دادن ملكوت وجود دارد كه خداوند آن را بازگو نكرده است و از اين طريقْ محقّقِ جستجوگر را براي كشف آن هدف‌ها و فهم معارف ترغيب مي‌كند.
غرض آنكه: حذف آغاز كلام كه «معطوف عليه» است و مطلب را از وسط بازگو كردن، براي تشويق به پي بردن به نكات اسرار آميز آن قسمت حذف شده است.[1] ـ سورة حديد، آية 3؛ اول و آخر و پيدا و پنهان اوست.
[2] ـ سورة حديد، آية 4؛ و هر جا باشيد او با شماست.
[3] ـ بحار، ج 77، ص 283؛ خداوند داخل در اشياء است ولي نه به صورت مخلوط بودن.
[4] ـ سورة انعام، آية 75.[/td][/tr][/td][/tr][/td][/tr][/td][/tr][tr][td]
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي[/td][/tr]

سه شنبه 12 فروردین 1393 - 10:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :